۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

بازگشت یا ...

چقدر دلتنگ اینجا بودم
قسمتی از عمرم را در اینجا گذاشته ام
و چقدر خوب که دوباره می توانم اینجا بنویسم
...
گرچه شاید باید از اینجا هم رفت
...

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

یک داستان

آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند

آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند...

...و عاشق هم شدند.

کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،

و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..

بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم»

کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..»

بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.»

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.

درست مثل هوا که تغییر می کند.

دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.

کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»

بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم...

...من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»

کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.

قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.»

بچه قورباغه گفت قول می دهم.

ولی مثل عوض شدن فصل ها،

دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،

بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.

کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.»

بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم...

من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»

کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را...

این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.

درست مثل دنیا که تغییر می کند.

دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،

او دم نداشت.

کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.»

بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.»

«آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.»

کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.

یک شب گرم و مهتابی،

کرم از خواب بیدار شد..

آسمان عوض شده بود،

درخت ها عوض شده بودند

همه چیز عوض شده بود...

اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.

بال هایش را خشک کرد.

بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.

آنجا که درخت بید به آب می رسد،

یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.

پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ...»

ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«...سیاه و درخشانم را ندیدید؟»

images.jpg

قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،

و درسته قورتش داد.

و حالا قورباغه آنجا منتظر است...

...با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند....

...نمی داند که کجا رفته.

جی آنه ویلیس

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

می خواهم ...


من دلم می خواهد یک زن باشم...

یک زن آزاد... یک زن آزاده
من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا می روم. من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم. من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!ـ
من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم –قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم- گاهی غلیظ،

می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،

می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...

برای خودم آواز می خوانم حتی اگر صدایم بد باشد و فالش بخوانم، آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم.ـ
،مسافرت میروم حتی تنهای تنها ....
حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر، اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـ
من می اندیشم... من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو، فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...ـ
حتی اگر تمام این ها با آنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد.ـ
زن من یک موجود مقدس است؛ نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستو قایم می کنی تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد. نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد، حتی اگر گران بخرند. اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛ به هر که بخواهد، هر جا .ـ
زن من یک موجود آزاد است. اما به هرزه نمی رود. نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛ به احترام ارزش و شأن خودش. با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود، حتی به جهنم!ـ
زن من یک موجود مستقل است. نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود، نه صندلی که رویش خستگی در کند و نه نردبان که از آن بالا برود. زن من به دنبال یک همسفر است، یک همراه، شانه به شانه. گاه من تکیه گاه باشم گاه او. گاه من نردبان باشم ، گاه او. مهر بورزد و مهر دریافت کند.ـ
زن من کارگر بی مزد خانه نیست که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد و دست هایش همیشه بوی پیاز داغ؛ که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی دوختن باشد. روزها بشوید و بساید و عصرها جوراب ها و زیر پوش های شوهرش را وصله کندـ

زن من این ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد بانو!!!! ـ

در خانه زن من کسی گرسنه نیست ، بچه ها بوی جیش نمی دهند، لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛ اگر عشق باشد، زندگی باشد!ـ
زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛ ظرافتش، محبتش، هنرش، فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می کند؛ برای آنهایی که لایق آن هستند
زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند، در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند. نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران او را از حرکت بازدارند. گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند اما از حرکت باز نمی ایستد. دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛
من یک زنم ... نه جنس دوم... نه یک موجود تابع... نه یک ضعیفه ... نه یک تابلوی نقاشی شده، نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی، نه یک کارگر بی مزد تمام وقت، نه یک دستگاه جوجه کشی.ـ
من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ، بی آنکه دیگری را بیازارم... ورای تمام تصورات کور، هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!ـ

باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم، بی تفاوت و بی احساس باشم، بی ادب و شنیع باشم، بی مبالات و کثیف باشم. اگر نبوده ام و نیستم ، نخواسته ام و نمی خواهم.ـ

آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند. ـ

من به زن وجودم افتخار می کنم، هر روز و هر لحظه ... من به تمام زنان آزاده و سربلند دنیا افتخار می کنم و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند و تحسین می کنند

زیبا و پر انرژی

کلمات ، فقط ترجمه ندارند ، بار معنایی و روانشناختی هم دارند.

بگوييم : از اينكه وقت خود را در اختيار من گذاشتيد متشكرم.
نگوييم : ببخشيد كه مزاحمتان شدم.

بگوييم : در فرصت مناسب كنار شما خواهم بود.
نگوييم : گرفتارم.

بگوييم : راست مي گي؟ راستي؟
نگوييم : دروغ نگو.

بگوييم : خدا سلامتي بده.
نگوييم : خدا بد نده.

بگوييم : هديه براي شما.
نگوييم : قابل ندارد.

بگوييم: قشنگ نيست.
نگوييم : زشت است.

بگوييم: خوبم.
نگوييم: بد نيستم.

بگوييم : مناسب من نيست.
نگوييم : به درد من نمي خورد.

بگوييم : شاد باشيد.
نگوييم : خسته نباشيد.

بگوييم: دوست ندارم.
نگوييم: متنفرم.

بگوييم: آسان نيست.
نگوييم: دشوار است.

بگوييم : بفرماييد.
نگوييم : در خدمت هستم.

بگوييم : خيلي راحت نبود.
نگوييم : جانم به لبم رسيد.

بگوييم : مسئله را خودم حل مي كنم.
نگوييم : مسئله ربطي به تو ندارد.

زیبا و پر انرژی

لمات ، فقط ترجمه ندارند ، بار معنایی و روانشناختی هم دارند.

بگوييم : از اينكه وقت خود را در اختيار من گذاشتيد متشكرم.
نگوييم : ببخشيد كه مزاحمتان شدم.

بگوييم : در فرصت مناسب كنار شما خواهم بود.
نگوييم : گرفتارم.

بگوييم : راست مي گي؟ راستي؟
نگوييم : دروغ نگو.

بگوييم : خدا سلامتي بده.
نگوييم : خدا بد نده.

بگوييم : هديه براي شما.
نگوييم : قابل ندارد.

بگوييم: قشنگ نيست.
نگوييم : زشت است.

بگوييم: خوبم.
نگوييم: بد نيستم.

بگوييم : مناسب من نيست.
نگوييم : به درد من نمي خورد.

بگوييم : شاد باشيد.
نگوييم : خسته نباشيد.

بگوييم: دوست ندارم.
نگوييم: متنفرم.

بگوييم: آسان نيست.
نگوييم: دشوار است.

بگوييم : بفرماييد.
نگوييم : در خدمت هستم.

بگوييم : خيلي راحت نبود.
نگوييم : جانم به لبم رسيد.

بگوييم : مسئله را خودم حل مي كنم.
نگوييم : مسئله ربطي به تو ندارد.

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه


ميخواهم بگويم ......

فقر همه جا سر ميكشد .......

فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست ......

فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......

فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......

فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......

فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....

فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....

فقر ، همه جا سر ميكشد ........

فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست ..
فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است




۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

میلاد


ناگهان

عشق

آفتاب وار

نقاب بر افکند

و بام و در

به صورت تجلی در آکند،

شعشعه ای آذرخش وار

فروکاست

و انسان

برخاست.

احمد شاملو

**

شب هنگام است

شبی که اسمان تو را به زمین هدیه داد. شب میلاد فرخنده تو عزیزترین و دوست داشتنی ترین ...

میلاد پاکت فرخنده و مبارک باد.

بهترین ها نثار دستان پرسخاوتت نگاه مهربان و قلب پاکت

"سبز تویی که سبز می خواهمت"

نازنینم

سبز و شادان و سلامت و همیشه پیروز باشی.

تولدت مبارک